سلاله جونیسلاله جونی، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره

سلاله جونی نی نیه خوش قدم

گفتگوی جوجوی نازم با خدای آسمونی

کودکی که آماده تولد بود، نزد خدا رفت و از او پرسید............... کودکی که آماده تولد بود، نزد خدا رفت و از او پرسید: «می گویند فردا شما مرابه زمین می‌فرستید، اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟» خداوند پاسخ داد: « از میان تعداد بسیاری از فرشتگان، من یکی را برای تو در نظر گرفته‌ام. او از تو نگهداری خواهد کرد.» اما کودک هنوز مطمئن نبود که می خواهد برود یا نه :«اما اینجا در بهشت، من هیچ کار جز خندین و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافی هستند.» خداوند لبخند زد «فرشته تو برایت آواز می خواند، و هر ...
13 مرداد 1392

مراحل زندگی 9 ماهه

قند عسل مامان سلام مامانی خیلی میرم تو اینترنت که ببینم چه شکلی می شی و چه شکلی شدی آخه خیلی واسم جالبه که تو هر ماه به کجای مرحله قشنگ زندگیت رسیدی میدونم که اول قلب بودی و ضربانت شکل گرفت و بعد کم کم رشد کردی و الان داره استخونات شکل میگیره اما الان همش دارم بهت فکر می کنم که دختر قشنگم ،پسر نازم یه وقت احساس تنهایی نکنیا من و بابایی همیشه پیشت هستیم الهی قربون صدای ضربان قلبت بشم که از الان شیطنت می کنی و ورج و وورجه می کنی اینقد بالا و پایین نپر خب... مامانی همش تو فکرم مراحل بزرگ شدنت نقش می بنده آخه خیلی برام جذابه قربون خدا برم اصلا باورم نمیشه دارم یه فرشته ی ناز و تو دلم نگهداری می کنم تا خدای مهربونم اجازه ی ورودشو بده خدای من ...
13 مرداد 1392

لالایی برای فرزندم

گنجشک لالا سنجاب لالا آمد دوباره مهتاب لالا لالا لالا لالایی لالالالایی لالالالایی گل زود خوابید مثل همیشه قورباغه ساکت خوابیده بیشه لالا لالایی لالالالایی لالا لالایی لالا لالایی جنگل لالا برکه لالا لالا لالایی لالالالایی لالا لالایی لالا لالایی ...
13 مرداد 1392

همسرم...دخترم...آرزو میکنم

گاهی رویاهایی آرزو میکنم تمام نشدنی و آرزوهایی پر شور که از میانشان چند تایی و یا همه برآورده شوند . آرزو میکنم که دوست داشته باشیم آنچه را که باید دوست بداریم و فراموش کنیم آنچه را که باید فراموش کنیم شوق آرزو میکنم , آرامش آرزو میکنم آرزو میکنم که با آواز پرندگان بیدار شویم و با خنده کودکانمان زندگی کنیم به عشق و آرزو میکنم دوام بیاوریم در رکود , بی تفاوتی و ناپاکی روزگار و آرزو میکنم خودت و خودم و عشق زندگیمون ، سه تایی با هم باشیم ...
13 مرداد 1392

آرزوهای پچگی

بچه بودیم راحت دلمون نمی شکست؛ بزرگ شدیم خیلی آسون دلمون می شکنه بچه بودیم آرزومون بزرگ شدن بود؛ بزرگ که شدیم حسرت برگشتن به بچگی رو داریم ایشالا به همه چی برسی بدون اینکه یه وقت یه روزی از آرزوهات پشیمون بشی   ...
13 مرداد 1392

نقاشی اتاق هستی زندگی

سلام نازنینم کم کم داریم اثاثامونو جم میکنیم من و بابایی هم میریم به خونمون سر میزنیم کلی میشینیم و فکر میکنیم نمیدونی منو بابا چقد خوشحالی میکنیم تازه نقاشیش کردیم فدات بشم اتاقتو با اجازه ات فعلا آبی کردیم این رنگی نگاه کن... خیلی زیبا شد عزیزم دیروزم با بابایی رفتیم پرده اتاقمونو سفارش دادیم فکر کنم قشنگ باشه. مامان خیلی خسته شده بود دیگه  آخه از سر کار رفتم آزمایش خون بدم تو آزمایشگاه نیلو برگشتنی خیلی اذیت شدم تو اتوبوس کلی تنه زدن این خانومای اتوبوس بهت شرمنده عزیزم....دیگه نفس برام نمونده بود الهی حتما خیلی اذیت شدی نه؟ بعدشم با بابا قرار گذاشتم که بریم واسه خورده ریزای خونه...مامانی اینقد خرید دوس داره..عاشق خرید ...
13 مرداد 1392

خستگی برای پیدا کردن اتاق برای نفس زندگیمون

سلام قشنگترین هدیه ی خدایی خوبی عزیزم؟دوباره اومدم تا واست خبرای تازه تعریف کنم چنر روزه که بابایی دنبال یه اتاق خوشکل واسه نفس خوشکل و نازش میگرده دیگه خسته شده مامانی ،من که بابا رو می بینم دلم ریش ریش میشه آخه پاهاش تاول زده از بس گشته.. هرچی بهش پیشنهاد میدن یا طبقه چهارم بدون آسانسوره یا کوچیکه دیگه کلافه شده بابایی یه وقتهایی میاد خونه نمیدونم با خوشحالی باهاش روبرو شم یا اصلا طرفش نرم آخه اینطوریه دعا کن... الان بابایی زنگید گفت نگاری دعا کن یه جا هست 80 متره 40  رهن میده اما ما فقط 35 می تونیم بدیم دعا کن بهم بده نگاری ...گفتم نذر نمک میکنم بریم امام زاده صالح بدیم ایشالا امین جونی 35 رهن میده بدون اجاره...هر چی خدا بخواد....
13 مرداد 1392